loading...

عصفور

بازدید : 1
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 22:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عصفور

پایان‌نامه رو دفاع کردم و بعد از دفاع با استاد راهنما توی محوطه سبز پارک‌مانند جلوی کوشک آموزش قدم زدیم و روی یک نیمکت نشستیم. حرفهاش بوی دلداری میداد و احساس میکردم داره سعی میکنه بهم امید بده. من هم خودمو قوی نشون دادم، از ضعفم گفتم و اینکه تلاشم رو میکنم برای جبرانشون اما شدیدا احساس پوچی میکردم. نمیدونم برای چی میجنگم و چی رو میخوام به دست بیارم. قدرت و جاه؟ علم و احترام؟ حسابی خسته‌ام و نمیدونم کاری ازم برمیاد یا نه. میتونم اینجا رو جای بهتری کنم یا نه. اصلا میتونم دووم بیارم یا نه. هیچی نمیدونم. فقط میدوم، میدوم...

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 141
  • بازدید کلی : 4474
  • کدهای اختصاصی